شاعر : محمّد قاسمی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : تضمین
ناسپـاسیست اگرمـایۀ عارش باشیم بیتفاوت به غـم ایل وتبارش باشیم
اُف به دنـیاکه نشدآیـنهدارش باشـیم با کدام آبـرویی روز شـمارش باشیم
عصرها،منتظر صبح بهارش باشیم
هـرکـسی رابطـه با عـالـمبـالا دارد دل ودین در گِرُوِحضرت مولا دارد دوست ازدوست فقط دوست تمنّا داردکاروان سحـرش بهر هـمه،جـا دارد تا که جا هست،چرا گرد وغبارش باشیم؟
درداینجاست که ازبس دل ما بیدرداستیازده قرن گذشتهست و بیابان گرد است این همه غم چه به روز دل اوآوردهست؟ سالهامنتظرسیصد واَندی مرداست
آن قَـدَرمَـرد نبـودیم که یارش باشیم
سر وکارش که به ما مردم خودخواه افتادیوسف ازجهل خودیها به تَهِ چاه افتاد پس به زندان نه به اکراه به دلخواه افتاد سـالها در پی کـار دل ما راه افـتـاد
یادمان رفتولی درپی کارش باشیم
گـیرم ازلطف به ما نیزکمالاتی داد فرصتی درپی جـبرانخساراتی داد
موقـع گـریه بهماحـال مناجـاتیداد گـیرم امروزبـه ما اذن ملاقـاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم
چهقَدَر گوشنواز است صدای قدمش!همه گویند که:عشق است صفای قدمش مینویسیم پس ازسجده بهجایقدمش ما چرا؟خوبترینها به فدای قدمش حیف اونیست که ما میثم دارش باشیم؟
سحری هم دَرِاین خانه بهما جا بدهید مـژدۀ وصلِ مرا باگُـلِ زهـرا بدهید
گرچه امروزبه ما وعدۀ فردا بدهید هرگه آمـد خـبر رفـتن ما را بـدهـید
به گـمانم که بنا نیست کـنارش باشیم